تأملات



پادکست فارسی رادیو سنگ، این قسمت زندگی در ایتالیا با کار داوطلبانه. 

در این قسمت از سری پادکست های «یک تجربه» درباره تجربه نه ماه زندگی کردن با یک خانواده ایتالیایی به عنوان کار داوطلبانه حرف میزنم. این شماره را میتوانید از اینجا بشنوید یا در اپ های پادکستینگ مثل Podcast player و Cast Box کلمه «رادیو سنگ» را جستجو کنید. در کانال تلگرام رادیو سنگ هم میتوانید عضو شوید. 

 


۱. مهاجرت کردن دلیل میخواهد نه مهاجرت نکردن.

۲. شما به یک کشور واقعی مهاجرت خواهید کرد. نه به جایی که در خیالاتتان ساخته اید، نه به جایی که تخیل جمعی ما به نام خارج ساخته، و نه به جایی که فیلم های سینمایی، ماهواره  یا اینستاگرام به شما نشان میدهند. 

۳. روابط ناسالم شما با مهاجرت از بین نمیروند. فقط با افرادی جدید دوباره خلق میشوند. 

۴. همه کشورهای «خارج» عین هم نیستند. همانقدر که فرانسه برای ایران «خارج» است،‌ آمریکا هم برای ایتالیا «خارج» است و ژاپن برای همه اینها. 

۵. افسردگی یا هر مشکل دیگری با مهاجرت از بین نمیرود. و به احتمال زیاد تشدید میشود. راه درمان افسردگی مراجعه به مشاور، روانشناس یا روانپزشک و تغییر دادن چیزهای کوچک و بزرگ در زندگی است.  

۶. بعد از مهاجرت چیزهایی را از دست میدهید که فکر نمیکرده اید از دست میدهید. چیزهایی از دست میدهید که نمیدانسته اید اینقدر مهم هستند. و چیزهایی از دست میدهید که قبلا حتی از وجودشان خبر نداشته اید. پس برای به دست آوردن چیزی مهاجرت کنید. چیزی که به دست آوردنش ارزش از دست دادن هر چیزی را داشته باشد، هر چیزی. 

۷. اگر واقعا چیزی دارید که برای به دست آوردنش حاضرید بهای بسیار زیادی بپردازید، مطمئن شوید راهی که میروید به آن ختم میشود. شما اولین کسی نیستید که این چیز را میخواهید و اولین کسی هم نیستید که این راه را برای به دست آوردنش میروید. تا واقعیت وجود دارد خیال بافی راهی از پیش نمیبرد. 

۸. یک نفر که به دانشگاه رفته بود به چیزهایی در زندگی رسید. دانشگاه رفتن مد شد و هزاران نفر دنبال او وارد دانشگاه شدند و به جز از دست دادن بهترین سال های زندگیشان، شور و شوق جوانیشان و سلامت جسم و جانشان چیزی نصیبشان نشد. و هنوز هم خیلی ها دانشگاه میروند. این که یک نفر ازدواج کرده و خوشبخت شده دلیل بر این نیست که من هم اگر ازدواج کنم خوشبخت میشوم. داستان مهاجرت هم همین است. 

۹. اگر عمرمان بینهایت بود میتوانستیم دنبال چیزهای خوب برویم. ولی هر خوبی، آن چیزی نیست که میخواهی. 

۱۰. چرا مهاجران ناموفق که تعدادشان کم نیست برنمیگردند؟ به همان دلیل که زن و شوهری که میبنند اشتباه کرده اند طلاق نمیگیرند و بچه دار میشوند. کارهای زیادی در این دنیا مثل بچه دار شدن وجود دارد. چرا برنمیگردند؟ به همان دلیل که کسی که رفته دانشگاه و دیده چه اشتباهی کرده انصراف نمیدهد و فوق لیسانسش را میگیرد. 

۱۱. تو که موقعیت مهاجرت داری چرا نمیروی؟ تو که شرایط ازدواج داری چرا نمیکنی؟ راه رستگاری همه را مدهای جامعه مشخص کرده‌ است و فقط نیاز به داشتن شرایط و موقعیت داریم.

هر کدام ازاین تلگراف‌ها میتوانند یک مطلب بلند یا یک پادکست شوند. با تشکر از سحر که الهام بخش این نوشته شد.

نوشته های مرتبط بعدی:
اهداف من از مهاجرت و بررسی تحقق آن ها بعد از سه سال.
چه کسی باید مهاجرت کند؟
خارج چقدر واقعا خارج است؟


صبح‌ها بعد از انجام کارهای روتین روزانه، برای رفتن به محل کارم آماده می‌شوم. نه فقط سر کار که تقریبا همه جا را با اتوبوس می‌روم. پارسال که تازه به فلورانس آمده بودم، یک کارت اتوبوس یکساله خریدم. قیمتش ۱۸۵ یورو یعنی حدود هفتصدهزار تومان بود. با این کارت می‌توانم به طور نامحدود سوار تمام خطوط اتوبوس و تنها خط تراموای فلورانس شوم. البته اوایل بلیط‌های نود دقیقه‌ای استفاده می‌کردم. قیمت بلیط نود دقیقه یک یورو و بیست سنت است. یک تکه کاغذ مستطیل شکل که با دستگاهی که داخل اتوبوس هست ساعت سوار شدن روی آن چاپ می‌شود. با این بلیط از زمان نوشته شده روی بلیط نود دقیقه می‌توانیم از تمام خطوط اتوبوس و تراموا استفاده کنیم. آن روزها سعی می‌کردم کارم زود تمام شود که با همین بلیطی که رفته بودم برگردم. در صورت نداشتن بلیط، مامورهای کنترل بلیط پنجاه یورو جریمتان خواهند کرد. البته خیلی از بچه‌ها جریمه را پرداخت نمی‌کنند ولی یک روزی یک جایی کارشان گیر خواهد کرد و باید همه را دوبرابر پرداخت کنند. 

یک مدل بلیط دیگر، بلیط اس‌ام‌اسی است. من تا حالا استفاده نکرده‌ام ولی می‌دانم که با ارسال پیام هزینه بلیط از اعتبارت یا حساب بانکیتان کم شده و یک اس‌ام‌اس برایتان ارسال می‌شود. همین اس‌ام‌اس را می‌توان به عنوان بلیط به مامور کنترل نشان داد. این نوع آخر بلیط بهترین نوع برای جعل شدن توسط بچه‌های ایرانی است. اس‌ام‌اس‌هایی می‌سازند و نشان مامور کنترل می‌دهند. البته همین چند وقت پیش یک بلیط یک ساله جعلی را هم در خانه یکی از دوستان زیارت کردم.

 اتوبوس‌های فلورانس معمولا مسیر رفت و برگشتشان یکی نیست. یعنی به جای اینکه روی همان مسیری که می‌روند برگردند، یک دایره طور در شهر می‌زنند. علت مهم این این مسئله باریکی زیاد خیابان‌ها است. باریکی خیابان ها تاثیر مهم دیگری هم دارد. با کوچک ترین ساخت و ساز یا تعمیری مسیر حرکت اتوبوس‌ها عوض می‌شود. در هر ایستگاه اتوبوس تابلویی کاغذی یا دیجیتالی هست که مسیر اتوبوس‌ها و ساعت حرکت هر خط را نشان می‌دهد. بسیار پیش می‌آید که کاغذی روی تابلو نصب شده که از فلان تا فلان تاریخ مسیر فلان اتوبوس تغییر خواهد کرد. یک بار خوش و خرم از خانه بیرون آمدم که به دانشگاه بروم و دیدم که ایستگاه اتوبوس دم خانه‌ی ما بدون هیچ اطلاع قبلی «به طور موقت غیرفعال است» و مجبور شدم ۱۵ دقیقه پیاده بروم تا به ایستگاهی دیگر برسم. علاوه بر ساعات حرکتی که روی تابلوی هر ایستگاه است، می‌توان از اپ اتوبوسرانی هم استفاده کرد. اپ اتوبوسرانی برخلاف تابلوهای کاغذی آنلاین است و یا توجه به حرکت اتوبوس مدام به روز می‌شود و ساعت دقیق رسیدن اتوبوس را نشان می‌دهند.

 از خوابگاه ده دقیقه پیاده می‌روم و به ایستگاه خط شش می‌رسم. این فصل گرم‌ترین فصل سال است و هوای بیرون غیرقابل تحمل. اما خوشبختانه همه اتوبوس‌ها کولر دارند. بسته به ترافیک از سی تا چهل و پنج دقیقه توی راه هستم. پانزده دقیقه تا مرکز شهر و بقیه از مرکز شهر تا کمپو دی مارته campo di marte. در راه یا موسیقی گوش می‌دهم یا کتاب می‌خوانم. کتاب‌های هنر درمان و شهرفرنگ اروپا را در همین خط شش خواندم. کنسرتو ویلن‌های وینیاوسکی را هم فقط در همین راه گوش دادم. بیشتر صندلی‌های وسط اتوبوس با علامت یک فرد عصادار برای معلولین و افراد مسن رزرو شده. من همیشه نصفه عقب اتوبوس می‌نشینم. ناخودآگاه است. فکر کنم چون در ایران عقب بخش نه بوده و همیشه مجبور بوده ام نصفه جلو اتوبوس بشینم چنین تمایلی پیداکرده‌ام. 

هر سفر درون‌شهری در فلورانس حکم شرکت در یک تور گردش‌گری را دارد. از پیچ پیچ راهروهای خوابگاهی با قدمت تاریخی و معماری شگفت انگیز بیرون می‌روم. بعد از کنار ستون سَن فِلیچه san felice رد می‌شوم. ستونی سنگی به ارتفاع نه و نیم متر که به یاد یکی از جنگ‌های قرن شانزده در این میدان کوچک نصب شده. از ضلع جنوبی میدان سنت اسپریتو santo spirito و بازار صبحگاهی‌اش رد می‌شوم. هیچ وقت نتوانسته‌ام در مقابل وسوسه رد شدن از وسط بازار مقاومت کنم. راهم را کج می‌میکنم و از وسط بازار رد می‌شوم. دو غرفه را از همه بیشتر دوست دارم. آقای گل‌فروشی که کاکتوسم را از آن خریده‌ام. کتابفروشی که کتاب‌های دست‌دوم بسیار زیبایی دارد.

 اتوبوس اول از همه از روی پل کارّایا carraia رد می‌شود. سمت راست منظره پل سن ترینیتا san trinita و پونته وکّیو ponte vecchio است و سمت چپ  بازی آسمان و آب با رنگ‌ها. بعد از پل اتوبوس برای پنج دقیقه از بافتی عبور می‌کند که عمده ساختمان‌هایش دست کم ارزش ده دقیقه توقف و تماشا دارند. البته جدای از برج کاخ وِکّیو و گنبد کلیسای جامع که از وسط ساختمان‌ها با آدم قایم باشک بازی می‌کنند. 

از اینجا به بعد برای منی که مسیر هر روزه‌ام است جذابیت چندانی ندارد. چشمم را می‌دهم به کتاب و گوشم را به صدایی که اسم ایستگاه‌ها را اعلام می‌کند. گهگاهی سرم را بالا می‌آورم و مردم را نگاه می‌کنم. فصل گرما است و عمده لباس‌ها تاپ، نیم‌تنه، تیشرت، شلوارک و شرت جین است. جلوی در وسط، جایی برای ویلچر پیش‌بینی شده که بیشتر اوقات مسافرها برای گذاشتن چمدان از آن استفاده می‌کنند. تقریبا روزی نیست که یک توریست آمریکایی آن وسط نباشد. کلا اتوبوس‌های فلورانس یک پا گفتگوی تمدن‌ها هستند و اینجا صدای حرف زدن به هر زبانی شنیده می‌شود، چه از مسافرین و چه مهاجرینی مثل من. دیروز یکی از خیابان‌ها بسته بود و اتوبوس حدود ده دقیقه در ترافیک ماند. دو خانم حدود چهل و پنج ساله که جلوی من نشسته بودند و به زمین و زمان غر می‌زدند. قرارهایشان را پس و پیش و برای اینکه دیر نرسند برنامه‌ریزی می‌کردند. به حرف‌هایشان گوش کردم و هرچه را نفهمیدم در گوگل ترنزلیت سرچ کردم. راه جالبی برای یادگرفتن مکالمات روزمره ایتالیایی بود.

 ایستگاه رمتزینی ramazzini پیاده می‌شوم. به محض پیاده شدن هوا مثل شعله‌‌ی آتش توی صورتم می‌خورد. از روبروی یک فرش فروشی ایرانی رد می‌شوم. کنارش داروخانه را با دستگاه اتوماتیک فروش کاندومش می‌بینم. و درنهایت به محل کارم می‌رسم.

کانال تلگرام



تست سلامت زندگی.

در نوشته قبلی قرار شد که از روزمره‌ام بگویم و درون و بیرونِ صبح تا شبِ زندگی به عنوان یک دانشجوی مهاجر سال اولی، را با جزئیات تصویر کنم.

زنگ صبحگاهی گوشی من روی هفت و نیم صبح تنظیم است و تقریبا همیشه چیزی بین هفت و هشت و نیم صبح بیدار می‌شوم. هر چند وقت یکبار که این ساعت بیداری کاری معمولی می‌شود، ساعت را پنج دقیقه عقب می‌برم. البته وقتی هم ببینم خیلی سخت بیدار می‌شوم یا چند روز پشت سر هم خواب بمانم، علاوه بر اینکه زنگ را کمی دیرتر تنظیم می‌کنم، به این فکر می‌کنم که چرا دیر بیدار می‌شوم و به جای به زور صبح زود بیدار شدن، اسباب و علل کار را بررسی و اصلاح می‌کنم تا خود به خود دوباره زود بیدار شوم. مثلا امروز صبح ساعت نه از خواب بیدار شدم. چرا؟ چون دیشب دیر خوابیدم. چرا دیشب دیر خوابیدم؟ چون دیروز ساز نزده بودم و احساس می‌کردم امروز هنوز نباید تمام شود. و با ور رفتن به گوشی از خوابیدن فرار می‌کردم. این بازی عقب و جلو بردن ساعت را چند وقتی است شروع کرده‌ام و امیدوارم بتوانم روزی شش صبح، سرحال بیدار باشم.

اساسا ساعت خواب و بیداری برای من بسیار مهم هستند. نه فقط برای اینکه که صبح‌ها راندمان کاری بالاتر است و اگر صبح زود بیدار شوم در طول روز حس بهتری دارم‌ و شب‌ها هم با دیرخوابی فقط وقت تلف می‌کنم و موجب می‌شوم فردا کسل‌تر باشم و همه حرف‌هایی که شما هم می‌دانید. بلکه اهمیت اصلی ساعت خواب برای من «نشانه» بودن آن است. زمان، میزان و کیفیت خواب برای من نشانه‌ای از سلامت روان و زندگی سالم هستند. شب‌هایی که دلم نمی‌خواهد بخوابم و با سرگرم کردن خودم به چیزهای مختلف از خوابیدن فرار می‌کنم، از خودم می‌پرسم چرا دوست ندارم امروز تمام شود؟ مگر کاری باید می‌کردم که نکرده‌ام؟ یا روزهایی که از رختخواب نمی‌خواهم بیرون بیایم از خودم می‌پرسم چرا انگیزه‌ای برای زندگی ندارم؟ شاید کارهایی که می‌کنم آن‌هایی که باید نیستند. شاید بهتر باشد زندگی را طوری تغییر بدم که برای من مناسبتر از رختخواب باشد. ولی زمان‌هایی که اوضاع خواب خوب است خیالم راحت است که دست کم مشکلاتی که خودشان را در خواب نشان می‌دهند در من و زندگی‌ام وجود ندارند. در یک سال اخیر، این نقب زدن به ریشه‌ها برای اصلاح خواب منشا برکات زیادی برای من بوده است. چند فعالیت‌های روزانه‌ام را تغییر دادم و بسیاری از مشکلات ذهنی و جسمی خودم را شناسایی کردم.

علاوه بر خواب، از این دست نشانه‌ها باز هم در زندگی من پیدا می‌شود. مثلا آخر هفته‌هایی که بچه‌ها به من شراب تعارف می‌کنند،‌ میل به نوشیدن بیش از یک لیوان را «نشانه» می‌دانم. یا گهگاهی که از جلوی بسته سیگار توی طاقچه رد می‌شوم، میلم به کشیدن سیگار برایم یک نشانه است. البته هنوز موفق نشده‌ام دقیقا بفهمم هرکدام نشانه چه چیزی است و بعد از هر اخطار به آرامی سعی می‌کنم نشانه را شروعی برای کندوکاو و نقب زدن در خودم بدانم و با آرامش مشکلات را برطرف کنم. وقتی احساس سلامت می‌کنم که بدون هیچ اجبار و ممنوعیت بیرونی، بدون هیچ سرکوب احساسات و ممنوعیتی توسط خودم، میل به هیچگونه تخدیر یا فرار از واقعیت در خودم حس نکنم.

برای همین نشانه‌ای دیدن ساعت بیداری، تغییر آن از یازده به هشت شش ماه طول کشید. راه حل ساده این بود که سعی کنم معلول را، فرآورده را مستقیما تغییر بدم. یعنی با تنظیم یک ساعت و گذاشتن یک پارچ آب بالای سرم، خودم را مجبور کنم زود بیدار شوم. در اینصورت عوامل به وجود آورنده یا همان علت‌ها سر جایشان باقی می‌ماندند و من درگیر یک کشمکش هر روزه با آن‌ها می‌شدم. ولی با پرداختن به ریشه‌ها دیگر خود به خود از خواب بیدار می‌شوم و شب‌ها هم دلم می‌خواهد زود به رخت‌خواب بروم. با دیگر عادت‌های مثبت و منفی زندگی‌ام هم همینکار را می‌کنم. مثلا اگر سیگاری بودم برنامه‌ای می‌ریختم که بعد از یک سال خود به خود دیگر سیگار نکشم. یا الان که تصمیم گرفته‌ام ورزش کنم، چند وقتی طول کشید تا خود به خود به میزان کافی ورزش کنم و الان علت‌های ورزش نکردن به میزان کافی در زندگی‌ام غایب و انگیزه‌های ورزش کردن به میزان کافی حاضر هستند. بررسی علت‌هایی که برای هر رفتار مطلوب یا نامطلوب کشف کرده‌ام، به جز خودم چندان به کار کسی نمی‌آید ولی برای مثال می‌توانم بگویم که ورزش نکردن من ریشه در تربیت بدن‌ستیز دوران نوجوانی‌ام داشت. سنتی مذهبی/عرفانی که بدن را پست و حقیر و غیرقابل اعتنا شمرده و بهتر می‌داند به جای پرداختن به قوای جسمی، وقتمان را صرف قوای ذهنی/روانی کنیم. البته که من عقایدی چنین رادیکال نداشتم. ولی بازهم در اعماق وجودم بین ده دقیقه ورزش و ده دقیقه مطالعه، دومی را انتخاب می‌کردم. علاوه بر این هیچ انگیزه جنسی هم در ورزش کردن نداشتم. یعنی تصمیم داشتم برای جذابیت فقط روی ویژگی‌های غیرظاهری‌ام حساب کنم. ولی این باور هم تغییر کرد و انگیزه کافی برای ورزش در من به وجود آمد. حاصل اینکه از بیست و یک روز اخیر، نوزده روزش را ورزش کرده‌ام.


چند روز پیش  سارا که  دانشجوی جامعه شناسی است، از من خواست کمی درباره مهاجرت صحبت کنیم و ایده هایم را با او در میان بگذارم. گفت که با فوت مریم میرزاخانی مهاجرت و مسائل پیرامونش به موضوعی داغ در فضای فرهنگی ایران تبدیل شده است و او هم می‌خواهد با الهام از نظرات من یادداشتی در این باره بنویسد. اولین تلاشم را به صورت یک فایل صوتی که شامل نکاتی پراکنده درباره مهاجرت بودند برایش فرستادم.

اولین نکته این بود که وقتی مهاجرت می‌کنیم، چندین کار همزمان انجام می‌دهیم. من با مهاجرت از خانواده دور شدم، استقلال نسبی مالی پیدا کردم، از ایران بیرون آمدم، زندگی در یک کشور اروپایی را شروع کردم، رشته دانشگاهی ام را عوض کردم، زمان تنهایی‌ام چند برابر شد و خیلی اتفاقات دیگر که زیر لوای مهاجرت اتفاق افتادند. با دیدن این اجزاء و مرکب دانستن مهاجرت، صبحت کردن از یک تجربه کلی به عنوان مهاجرت سخت می‌شود و بهتر است از تک تک این اجزا حرف زد و آن‌ها را بررسی کرد. و همچنین به جای اینکه تمام اتفاقاتی که در زندگی من یا هر مهاجر دیگری می‌افتد را به زندگی در اروپا ربط دهیم، ببینیم علت هر اتفاق چه چیزی بوده است. من اگر در ایران رشته دانشگاهی‌ام را عوض می‌کردم بسیاری از اتفاقاتی که در ایتالیا برایم افتاد در ایران هم می‌افتاد. همیچنین اگر از خانواده‌ام دور می‌شدم. یا به شهری مانند سنندج می‌رفتم که مردم کمتر فارسی حرف می‌زنند.

نکته دوم درباره مفاهیم شکل گرفته پیرامون مهاجرت در فضای فارسی زبان بود. مفاهیمی مثل «فرار مغز‌ها» یا «خارج». گاهی فراموش می‌کنیم که این مفاهیم چالش‌پذیر هستند و به پدیده‌ها به اشکال دیگری هم می‌توان نگاه کرد. برای مثال فکر می‌کنید اروپایی‌ها هم به مهاجرت یک متخصص به آمریکا «فرار مغزها» می‌گویند؟ این گونه مفاهیم و عبارات از یک سری پیش فرض ناشی می‌شوند و همان پیش‌فرض‌ها را در ذهن‌های دیگر بازتولید می‌کنند. مثلا این پیش‌فرض که افراد با تحصیلات بالایی که از ایران می‌روند، «فرار» می‌کنند. ولی ااما این پیش‌فرض‌ها درست نیستند و دوباره درباره آن‌ها فکر کرد.

نکته سوم من انتقادی اولیه به حرف‌هایی از این دست بود که: «چرا کسی مانند مریم میرزاخانی نباید در یکی از دانشگاه‌های ایران فعالیت کند؟» سوال من این است که چرا مریم میرزاخانی باید در دانشگاهی در ایران فعالیت می‌کرد؟ آیا اینکار برای او سودی داشت؟ آیا اینکار برای جامعه ایران سودی داشت؟ آیا تولید مقاله علمی در بالاترین و تخصصی‌ترین (و شاید به درد نخورترین) سطوح ریاضیات از اولویت‌های پژوهشی جامعه ماست؟ آیا سوالی که در آن مقاله به آن پاسخ داده می‌شود، سوال کارگری است که دانشگاه از راه مالیات‌های او اداره می‌شود؟ بهتر نیست فعالیت پژوهشی برای پاسخ دادن به یک مسئله در همان جامعه‌ای انجام شود که مسئله از آن برخواسته؟ آیا ماموریت دانشگاه ایرانی، گسترش مرزهای دانش است؟ حرف من در آن فایل این بود که مطلوب بودن فعالیت آکادمیک فردی مثل مریم میرزاخانی در ایران بیشتر از چیزی که معمولا به نظر می‌رسد چالش‌پذیر است.

سارا با ایده‌های من موافقت کرد و گفت مهاجرت یکی از بهترین مسائلی است که من می‌توانم درباره آن حرف بزنم. ولی حرف‌هایی که زده‌ام بیشتر کلی گویی‌هایی بی‌فایده بوده‌اند و بهتر است دوربین را به سمت زندگی خودم چرخانده و از زندگی خودم، از تجربیات کوچک و بزرگ و از اتفاق روزمره‌ام بگویم. کاری کنم که بفهمد من به عنوان دانشجویی که تازه از ایران رفته است از صبح که بیدار می‌شوم تا وقتی که بخوابم چکار میکنم. به قول خودش: «ما رو به زیست مشارکتی دعوت کن.»

این سلسله از نوشته‌ها دعوتی از شماست برای زیست مشارکتی با من. جواب به این سوال که «دقیقا اونجا چه غلطی میکنی؟»

آدرس کانال تلگرام


وقتی که فیسبوک آمد خیلی از وبلاگ نویس ها به فیسبوک مهاجرت کردند. بعضی هم سر این دوراهی، وبلاگشان را ترک نکردند. آن روزها من وبلاگ نداشتم و سر هیچ دوراهی نبودم. ولی با این حال همان روزها هم به ویژگی‌ها و کاربردهای این دو و البته رسانه‌های دیگر فکر می‌کردم. به این فکر می‌کردم در هرکدام هر کاری که بخواهیم را می‌توانیم انجام دهیم یا بهتر است از هر کدام برای همان منظوری که طراحی شده‌اند  استفاده کنیم؟

ولی این روزها من هم با شروع ضبط پادکست سر یک دوراهی قرار گرفته‌ام. دوراهی وبلاگ-پادکست. وقتی چیزی به ذهنم میرسد، انتخاب بین وبلاگ و پادکست کار سختی است. حتی گاهی این دوراهی، چند راهی می‌شود. نوشتن در فیسبوک یا اینستاگرام، نگه داشتن ایده برای نوشتن یک کتاب در آینده، مطرح کردن به طور شفاهی با یک دوست، نوشتن در دفترچه یادداشت‌های روزانه، نوشتن در دفترچه ایده‌ها و یا کنارگذاشتن و هیچ کاری نکردن. برای راحت‌تر شدن انتخاب بین این ابزارها، چه به عنوان نویسنده و چه خواننده، توجه به ویژگی‌های آن‌ها و شناخت تفاوت‌هایشان می‌تواند سودمند باشد.

هرکدام از این رسانه یا قالب‌ها از جنبه‌های مختلف با دیگری متفاوت است. اولین تفاوت، طول مطلب است. هر رسانه به دو صورت طول مطلب را محدود می‌کند. یکی به لحاظ فنی، مانند توییتر که بیش از تعداد مشخصی کاراکتر اجازه نوشتن نمی‌دهد، و یکی از لحاظ حوصله مخاطب. مثلا با اینکه در فیسبوک می‌توان مطلب ۳۰۰ کاراکتری هم نوشت، ولی مخاطب فیسبوک، با توجه به حجم، تنوع و نوع عرضه  اطلاعات، حوصله خواندن این حجم از مطلب را ندارد و بهتر است برای چنین تفصیلی از وبلاگ استفاده کرد. در بین قالب‌هایی که من می‌شناسم، تویییتر کوتاه ترین و کتاب بلندترین است. چه از لحاظ امکان فنی نوشتن و چه از لحاظ حوصله مخاطب.  فیسبوک و وبلاگ هم بین این دو هستند. اینستاگرام درست است که قابلیت نوشتن دارد، ولی فضا طوری طراحی شده که خواندن چیزی طولانی‌تر از یک کپشن کوتاه برای یک عکس، کاری غیرعادی و از حوصله خارج است. پادکست می‌تواند با موسیقی ترکیب شده و متن‌هایش به کوتاهی توییتر باشد، می‌تواند هم یک کتاب صوتی با طول یک کتاب واقعی باشد.

علاوه بر طول محتوا، تفاوت دیگر در میزان ماندگاری مطلب است. بعضی رسانه‌ها برای حرف‌های زمانمند‌تر مناسب اند. مثل رومه. و بعضی برای حرف‌های کمتر وابسته به زمان مثل کتاب. مجله هم چیزی در این میان است. در بین رسانه‌های جدید، توییتر چیزی شبیه رومه است. شاید حتی از آن هم زودتر منقضی شود. فیسبوک شاید چیزی شبیه مجله باشد و وبلاگ به خاطر قابلیت کلید واژه گذاشتن، آرشیوبندی و جستجو، عمرش بیشتر از دیگر دوستانش است. یکی از سوال‌هایی که هنگام نوشتن یک مطلب می‌توان پرسید این است که این نوشته تا کی خواندنی است؟ تا همین امشب، این ماه، یا تا ده سال آینده؟ و با توجه به این جواب قالب را انتخاب کرد.

بعضی قالب‌ها برای نوشته‌های شخصی تر و بعضی برای نوشته‌های غیرشخصی‌تر مناسب‌ند. و انتخاب یک قالب، می‌تواند در پیشگیری از قضاوت‌های منفی به ما کمک کند. مثلا یادداشت‌های روزانه من در صورتی که به صورت کتاب‌ چاپ شوند، بازخورد منفی بیشتری نسبت به زمانی که در فیسبوک نوشته شوند می‌گیرند. و البته شاید بعد از دفترچه شخصی که کسی نمی‌خواند، وبلاگ برای چنین نوشته‌ بهترین جا باشد.

نکته دیگری که در انتخاب رسانه باید به آن دقت کرد، نقش فرم در شکل‌گیری محتواست. کمتر پیش می‌آید که چیزی بنویسیم و بعد فکر کنیم کجا منتشرش کنیم. نوشته‌ها و ایده ها با توجه به جایی که قرار است منتشر شوند شکل می‌گیرند. قطعا اگر موضوع این مطلب، برای انتشار در پادکست نوشته، یا بداهه گویی می‌شد چیزی به کل متفاوت با چیزی که در حال خواندنش هستید به دست می‌آمد.

کتاب به خودی خود انواع مختلفی دارد. مثلا تکست بوک، هندبوک و کتاب‌های درآمد، که هرکدام داستان خود را دارند. یعنی هر کدام به لحاظ طول، به لحاظ عمر و جهات دیگر با هم متفاوت اند. ولی مقایسه انواع کتاب بحث دیگری است و در این نوشته من کتاب را به طور کلی با رسانه‌های مجازی مقایسه کرده‌ام. امیدوارم بتوانم در نوشته‌ای دیگر به بررسی انواع کتاب و کاربرد هر کدام بپردازم.

مطالب مرتبط بعدی:


چند نوع کتاب داریم و برای چه کاری چه نوع کتابی مناسب تر است؟


چگونه فلسفه بخوانیم؟

نوشته توصیفی(پیشینی) چیست، نوشته تجویزی(پسینی) چیست؟

بررسی عملی تفاوت‌های یک پست وبلاگ پادکست شده و یک پادکست بازنویسی شده.

اغراض «چه مطلبی برای کجا مناسب است»

هر رسانه با مغز ما چه می‌کند.

آیا هر چیزی که کمتر وابسته به زمان باشد بهتر است؟



شماره چهارم پادکست علی مراد منتشر شد:
در این شماره می‌شنویم:
وقتی از expert بودن حرف میزنم، از چه حرف میزنم؟
متاپادکست
موسیقی‌ها:
Oshin. Koichi Sakata
Concerto for Basson. Vivaldi
Pastoral. Bach
Habarena. Bizet

برای دریافت فایل به اینجا بروید. 

برای عضویت در کانال تلگرام پادکست اینجا بروید.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Otaku City وبلاگ نویسی . الحقائق الاسلامیة آرکافیلم نظافت صنعتی روی لـــانه ی بنفش مارتین دانلود مسابقات بدنسازی Bts