در نوشته قبلی قرار شد که از روزمرهام بگویم و درون و بیرونِ صبح تا شبِ زندگی به عنوان یک دانشجوی مهاجر سال اولی، را با جزئیات تصویر کنم.
زنگ صبحگاهی گوشی من روی هفت و نیم صبح تنظیم است و تقریبا همیشه چیزی بین هفت و هشت و نیم صبح بیدار میشوم. هر چند وقت یکبار که این ساعت بیداری کاری معمولی میشود، ساعت را پنج دقیقه عقب میبرم. البته وقتی هم ببینم خیلی سخت بیدار میشوم یا چند روز پشت سر هم خواب بمانم، علاوه بر اینکه زنگ را کمی دیرتر تنظیم میکنم، به این فکر میکنم که چرا دیر بیدار میشوم و به جای به زور صبح زود بیدار شدن، اسباب و علل کار را بررسی و اصلاح میکنم تا خود به خود دوباره زود بیدار شوم. مثلا امروز صبح ساعت نه از خواب بیدار شدم. چرا؟ چون دیشب دیر خوابیدم. چرا دیشب دیر خوابیدم؟ چون دیروز ساز نزده بودم و احساس میکردم امروز هنوز نباید تمام شود. و با ور رفتن به گوشی از خوابیدن فرار میکردم. این بازی عقب و جلو بردن ساعت را چند وقتی است شروع کردهام و امیدوارم بتوانم روزی شش صبح، سرحال بیدار باشم.
اساسا ساعت خواب و بیداری برای من بسیار مهم هستند. نه فقط برای اینکه که صبحها راندمان کاری بالاتر است و اگر صبح زود بیدار شوم در طول روز حس بهتری دارم و شبها هم با دیرخوابی فقط وقت تلف میکنم و موجب میشوم فردا کسلتر باشم و همه حرفهایی که شما هم میدانید. بلکه اهمیت اصلی ساعت خواب برای من «نشانه» بودن آن است. زمان، میزان و کیفیت خواب برای من نشانهای از سلامت روان و زندگی سالم هستند. شبهایی که دلم نمیخواهد بخوابم و با سرگرم کردن خودم به چیزهای مختلف از خوابیدن فرار میکنم، از خودم میپرسم چرا دوست ندارم امروز تمام شود؟ مگر کاری باید میکردم که نکردهام؟ یا روزهایی که از رختخواب نمیخواهم بیرون بیایم از خودم میپرسم چرا انگیزهای برای زندگی ندارم؟ شاید کارهایی که میکنم آنهایی که باید نیستند. شاید بهتر باشد زندگی را طوری تغییر بدم که برای من مناسبتر از رختخواب باشد. ولی زمانهایی که اوضاع خواب خوب است خیالم راحت است که دست کم مشکلاتی که خودشان را در خواب نشان میدهند در من و زندگیام وجود ندارند. در یک سال اخیر، این نقب زدن به ریشهها برای اصلاح خواب منشا برکات زیادی برای من بوده است. چند فعالیتهای روزانهام را تغییر دادم و بسیاری از مشکلات ذهنی و جسمی خودم را شناسایی کردم.
علاوه بر خواب، از این دست نشانهها باز هم در زندگی من پیدا میشود. مثلا آخر هفتههایی که بچهها به من شراب تعارف میکنند، میل به نوشیدن بیش از یک لیوان را «نشانه» میدانم. یا گهگاهی که از جلوی بسته سیگار توی طاقچه رد میشوم، میلم به کشیدن سیگار برایم یک نشانه است. البته هنوز موفق نشدهام دقیقا بفهمم هرکدام نشانه چه چیزی است و بعد از هر اخطار به آرامی سعی میکنم نشانه را شروعی برای کندوکاو و نقب زدن در خودم بدانم و با آرامش مشکلات را برطرف کنم. وقتی احساس سلامت میکنم که بدون هیچ اجبار و ممنوعیت بیرونی، بدون هیچ سرکوب احساسات و ممنوعیتی توسط خودم، میل به هیچگونه تخدیر یا فرار از واقعیت در خودم حس نکنم.
برای همین نشانهای دیدن ساعت بیداری، تغییر آن از یازده به هشت شش ماه طول کشید. راه حل ساده این بود که سعی کنم معلول را، فرآورده را مستقیما تغییر بدم. یعنی با تنظیم یک ساعت و گذاشتن یک پارچ آب بالای سرم، خودم را مجبور کنم زود بیدار شوم. در اینصورت عوامل به وجود آورنده یا همان علتها سر جایشان باقی میماندند و من درگیر یک کشمکش هر روزه با آنها میشدم. ولی با پرداختن به ریشهها دیگر خود به خود از خواب بیدار میشوم و شبها هم دلم میخواهد زود به رختخواب بروم. با دیگر عادتهای مثبت و منفی زندگیام هم همینکار را میکنم. مثلا اگر سیگاری بودم برنامهای میریختم که بعد از یک سال خود به خود دیگر سیگار نکشم. یا الان که تصمیم گرفتهام ورزش کنم، چند وقتی طول کشید تا خود به خود به میزان کافی ورزش کنم و الان علتهای ورزش نکردن به میزان کافی در زندگیام غایب و انگیزههای ورزش کردن به میزان کافی حاضر هستند. بررسی علتهایی که برای هر رفتار مطلوب یا نامطلوب کشف کردهام، به جز خودم چندان به کار کسی نمیآید ولی برای مثال میتوانم بگویم که ورزش نکردن من ریشه در تربیت بدنستیز دوران نوجوانیام داشت. سنتی مذهبی/عرفانی که بدن را پست و حقیر و غیرقابل اعتنا شمرده و بهتر میداند به جای پرداختن به قوای جسمی، وقتمان را صرف قوای ذهنی/روانی کنیم. البته که من عقایدی چنین رادیکال نداشتم. ولی بازهم در اعماق وجودم بین ده دقیقه ورزش و ده دقیقه مطالعه، دومی را انتخاب میکردم. علاوه بر این هیچ انگیزه جنسی هم در ورزش کردن نداشتم. یعنی تصمیم داشتم برای جذابیت فقط روی ویژگیهای غیرظاهریام حساب کنم. ولی این باور هم تغییر کرد و انگیزه کافی برای ورزش در من به وجود آمد. حاصل اینکه از بیست و یک روز اخیر، نوزده روزش را ورزش کردهام.
درباره این سایت